ناوه کش
نویسنده:
حامد نیک اختر
امتیاز دهید
از متن کتاب:
می دانم مادر! میدانم! تو خوشبخت می شوی! هر طور که حساب و کتاب می کنی می بینی که دیگر وقتش رسیده. من مادرم، مادربزرگم، چند نسل است که دین بدبختی ها را به این دنیا ادا کرده ایم. وقتش رسیده تا یکی از ما هم مزه خوشبختی را بچشد. تا چند نسل دیگر باید تکرار بشود این سرنوشت شوم؟ بالاخره یک جایی باید تمام شود، یک جایی باید جلویش گرفته شود. این جاست. من نقطه آخر شوربختی ام. بعد از من دیگر نباید تکرار شود. یک چیز را باید به مادرت قول بدهی: مهم نیست اگر من را هم برای همیشه فراموش کردی و رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی، مهم نیست اگر روزی از داشتن مادری مثل من احساس شرم کردی و توی کوچه و بازار از من روی برگرداندی اما همین جا قول بده احترام خاتون... قول بده به اندازه من هم زندگی کنی، به اندازه مادرم که گیسش گوشه حرمسرا سفید شد و آرزوی داشتن یک مرد را با خودش به گور برد و به اندازه مادربزرگ بیچاره ام هم زندگی کنی. ما هیچکدام مزه زندگی را نچشیدیم، نفهمیدیم زندگی چی هست و چه مزه ای دارد. تا آمدیم دست و پایمان را جمع کنیم و ببینیم دنیا چه خبر است، چشم باز کردیم و دیدیم داریم گیس های سفیدمان را شانه می زنیم؛ یا توی سرمان زدند، یا خودمان توی سرمان زدیم. دیگر بس است! نوبت به خوشبختی است. شیرم حرامت باشد دختر اگر یک روز را به خوشی نگذرانی! تو فرصتی برای غم و غصه نداری، باید زندگی کنی، به اندازه هفت پشتت هم باید زندگی کنی...
بیشتر
می دانم مادر! میدانم! تو خوشبخت می شوی! هر طور که حساب و کتاب می کنی می بینی که دیگر وقتش رسیده. من مادرم، مادربزرگم، چند نسل است که دین بدبختی ها را به این دنیا ادا کرده ایم. وقتش رسیده تا یکی از ما هم مزه خوشبختی را بچشد. تا چند نسل دیگر باید تکرار بشود این سرنوشت شوم؟ بالاخره یک جایی باید تمام شود، یک جایی باید جلویش گرفته شود. این جاست. من نقطه آخر شوربختی ام. بعد از من دیگر نباید تکرار شود. یک چیز را باید به مادرت قول بدهی: مهم نیست اگر من را هم برای همیشه فراموش کردی و رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی، مهم نیست اگر روزی از داشتن مادری مثل من احساس شرم کردی و توی کوچه و بازار از من روی برگرداندی اما همین جا قول بده احترام خاتون... قول بده به اندازه من هم زندگی کنی، به اندازه مادرم که گیسش گوشه حرمسرا سفید شد و آرزوی داشتن یک مرد را با خودش به گور برد و به اندازه مادربزرگ بیچاره ام هم زندگی کنی. ما هیچکدام مزه زندگی را نچشیدیم، نفهمیدیم زندگی چی هست و چه مزه ای دارد. تا آمدیم دست و پایمان را جمع کنیم و ببینیم دنیا چه خبر است، چشم باز کردیم و دیدیم داریم گیس های سفیدمان را شانه می زنیم؛ یا توی سرمان زدند، یا خودمان توی سرمان زدیم. دیگر بس است! نوبت به خوشبختی است. شیرم حرامت باشد دختر اگر یک روز را به خوشی نگذرانی! تو فرصتی برای غم و غصه نداری، باید زندگی کنی، به اندازه هفت پشتت هم باید زندگی کنی...
آپلود شده توسط:
samiyari
1401/09/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ناوه کش